باکری، شهیدی که سلاحش غیرت بود | ۲۵ اسفند سالروز شهادت آقا مهدی و یارانش در عملیات بدر سال ۱۳۶۳
مهدی در سال ۱۳۳۳ در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی و با ایمان متولد شد، طبق شواهد و گفته نزدیکان خانواده باکری، اصالت خانواده و مهدی باکری به شهرستان مراغه برمیگردد که پدر مهدی برای ادامه اشتغال از مراغه به میاندوآب مهاجرت میکنند، مهدی دو برادر به نام های علی و حمید داشت که هر دو جان خود را در راه خدمت به اسلام، ناموس و ایران فدا کردهاند.
شهید علی باکری، برادر بزرگتر مهدی و حمید در زمان دانشجویی با نظام طاغوتی شاهنشاهی به مبارزه پرداخت و در این راستا نیز او در ۳۱ فروردین سال ۱۳۵۱ در زندان های ساواک به شهادت رسید.
مهدی با اخذ دیپلم از ارومیه، در مهندسی مکانیک دانشگاه سراسری تبریز مشغول به تحصیل شد، همزمان مهدی با وارد شدن به جریانات سیاسی، علیه نظام ستمشاهی به مبارزه پرداخت، او پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود، مهدی در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) (مبنی بر فرار سربازان از پادگاه ها) در حالی که در تهران افسر وظیفه بود از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد انقلابی درآمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد، بعد از آن به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد، همچنین همزمان با خدمت در سپاه به مدت ۹ ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده ای را از خود به یادگار گذاشت که خاطره دعا و نفرینش توسط یکپیرزن، شهره خاص و عام است.
مروری بر این خاطره: (روزی در ارومیه باران شدیدی شروع به باریدن میکند که موجب سیلاب و آبگرفتگی منازل میشود، شهید مهدی باکری به عنوان شهردار طی یک بازدید و سرکشی از وضعیت شهر، متوجه خانهای میشود که آب آن را فراگرفته است، در حیاط خانه، پیرزنی فریاد میکشید و کمک میخواست، شهید بزرگوار در را با هل دادن باز میکند، میبیند آب تا زانو بالا آمده، از پیرزن میپرسد که آیا کسی زیر آوار مانده یا نه. پیرزن بر سر و صورتزنان میگوید که وسایل خانه و کل زندگیاش زیر آوار مانده و آب به زیرزمین رفته است؛ گویا جهیزیه دخترش که با سختی آن را جمع کرده بود در زیرزمین جامانده و خیس شده بود. مهدی به کمک دوستانش جلوی در، سد خاکی درست میکنند تا آب بیشتری داخل خانه نیاید، بعد با کمک آتشنشانی کل آب خانه را تخلیه میکنند و اوضاع را سر و سامان میدهند، بعد از اینکه کار تمام میشود، پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع میکند به دعا کردن مهدی باکری، میگوید: خدا خیرت بدهد پسرم؛ آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد).
شهید مهدی باکری بعد از شهرداری ارومیه، برای مبارزه با دشمن بعثی و دفاع از میهن، عازم جبهه های نبرد میشود، او به عنوان معاون تیپ نجف اشرف که فرماندهی آن برعهده شهید احمد کاظمی بود، رشادت و شجاعت هایی زیادی به خرج داد، در آخر به عنوان فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا که میتوان گفت لشگر آذربایجان منصوب شد.
شهادت حمید، کمر مهدی باکری را شکست
لشگر ۳۱ عاشورا در عملیات های بزرگی همچون بیتالمقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی، والفجر ۱ تا ۴، عملیات خیبر و بدر که عملیات خیبر به عنوان اولین عملیات آبی و خاکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اوج رشادت سربازان عاشوراییان آذربایجان بود، در همین راستا نیز حمید باکری برادر مهدی باکری و یکی از بازوان اصلی او به شهادت رسید.
پارتی بازی ممنوع
طبق روایات، در عملیات خیبر که پیکر حمید به همراه تعدادی از شهدا در خط مقدم نبرد باقی مانده بود، به مهدی باکری بعنوان فرمانده لشگر، در بیسیم خبر میدهند که برادرتان حمید به شهادت رسیده است و میخواهیم پیکرشان را برگردانیم، مهدی میگوید: «همه آنها برادرای من هستند، اگر توانستید همه را برگردانید، حمید را هم بیاورید» و با این جمله نمیگذارد که تنها پیکر مطهر شهید حمید باکری را به پشت جبهه نبرد برگردانند و این باعث میشود که پیکرمطهر این شهید والامقام بعد از سال ها جاوید الاثر بماند.
عملیات بدر که در راستای عملیاتهای آبی و خاکی سپاه پاسداران و نیروهای مسلح انجام میشد، در تاریخ ۱۹ اسفند سال ۱۳۶۳ برای دستیابی و تسلط بر جاده العماره – بصره، راهیابی به مرکز اصلی هورهای غرب دجله – که استان های ناصریه، بصره و العماره را احاطه کرده بود– و هم چنین تسلط بر شرق دجله همر به مدت ۱۰ روز در هورالویزه آغاز شد.
در این عملیات لشگر ۳۱ عاشورا به همراه تعداد زیادی از لشگر، تیپ و یگان های مختلف نیروهای مسلح به نبرد با دشمن بعثی پرداختند، در این عملیات که با موفقیت نسبی همراه بود شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشگر ۳۱ عاشورا به دو برادر شهیدش پیوست.
میتوان گفت لحظه شهادت و گفتوگوی آخر شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری دراماتیکترین صحنه هشت سال دفاع مقدس بود که هیچ قلم و دوربینی نمیتواند آن را وصف کند؛
نوشتههای زیر، آخرین گفتوگوهایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بیسیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته، در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاصره و زیر آتش شدید دشمن است و با وجود اصرار شدید قرارگاه به مهدی مبنی بر اینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب، وی همچنان میگوید بچههایم را رها نمیکنم برگردم.
مکالمه با آقا مهدی به نقل از شهید احمد کاظمی: (مهدی تماس گرفت گفت میآیی؟ گفتم: با سر، گفت: زودتر، آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایقها را آتش زدهاند، با مهدی تماس گرفتم، گفتم چه خبر شده، مهدی؟، نمیتوانست حرف بزند، وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد و گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم. از آن طرف از قرارگاه مرتب تماس میگرفتند و میگفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب تو تنها کسی هستی که آقا مهدی از سر علاقه حرفت رو قبول میکند، مهدی میگفت، نمیتواند. من اصرار کردم.به قرارگاه هم گفتم، گفتند پس برو خودت بردار و بیاورش، نشد یعنی نتوانستم. وسیله نبود. آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چارهای جز اصرار برایم نماند، گفتم، تو را خدا، تو را به جان هر کس دوست داری، هر جوری هست خودت را به ما برسان بیا ساحل، بیا این طرف، گفت: «پاشو تو بیا، احمد! اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم، گفتم: اینجا،با این آتش، نمیتوانم. تو لااقل…، گفت: «اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد. پاشو بیا! بچهها این جا خیلی تنها هستند»، فاصله ما ۷۰۰ متری میشد. راهی نبود. آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب میگفت: پاشو بیا، احمد!، صداش مثل همیشه نبود. احساس کردم زخمی شده. حتی صدای تیرهای کلاش از توی بیسیم میآمد. بارها التماس کردم. بارها تماس گرفتم تا اینکه دیگر جواب نداد. بیسیمچیاش گوشی را برداشت و گفت: آقا مهدی نمیخواهد، یعنی نمیتواند حرف بزند…ارتباط قطع شد. تماس گرفتم، باز هم و باز هم، نشد که نشد…)
طبق گفته نزدیکان شهید باکری، پیکر مطهر این شهید بزرگوار را بعد از تیرخوردن به سر، سوار قایق میکنند که برگردانند به پشت جبهه ولی آنجا با یک شلیک آرپیچی کل قایق منفجر شده و پیکر شهید مهدی باکری همچون دو برادرش در آب و خاک این مرز و بوم گمنام میماند.
با علیرضا نوین یکی از فرماندهان لشگر عاشورا، دوست و یادگار شهید مهدی باکری که بعد از چهل سال در سنگر نمایندگی مجلس شورای اسلامی مشغول خدمت است به گفتوگو میپردازیم:
وی خاطرهای از اولین حضور خود در لشگر عاشورا را تشریح کرد و گفت: من سال ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ مسئول بسیج تبریز بودم، اواخر سال ۱۳۶۱ به من گفتند حدود دو هزار نفر رزمنده برای عملیات سهمیه دارید و من هم گفتم ما به شرط مشارکت در عملیات این دو هزار نفر را تحویل میدهیم که الحمدالله اینطور هم شد.
وی به روایتی از حاج صمد قدرتی مبنی بر چگونگی گزینش شهید مهدی باکری در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اشاره کرد و گفت: من خودم چند سال مسئول گزینش سپاه بودهام، در آن زمان استخدام با فشارهای زیادی مواجه بود و شهید باکری نیز از زمان سپاه ارومیه خاطره خوشی از این روند نداشت، ولی آقا مهدی همواره خودش تمایل به بسیجی ماندن داشت و در این راستا نیز به اجبار شهید محلاتی، محسن رضایی(فرمانده وقت کل سپاه پاسداران اسلامی) و فرماندهان ارشد سپاه، لباس کادر پاسداری را بر تن میکرد.
نوین با بیان اینکه روحیه مهدی باکری آنقدر رفیع و متعالی بود که از این بیمهری ها ناراحت نمیشد، گفت: شهید باکری افتخار آذربایجان و کل ایران است.
کاظم احمدنژاد، راوی دفاع مقدس و بیسیمچی لشگر ۳۱ عاشورا در گفتوگو با ایسنا، به تشریح آغاز عملیات بدر پرداخت و گفت: شهید باکری قبل از شروع عملیات به اسکله فتح ۴ آمد تا برای رزمندگان سخنرانی کند و دلاورمردان را راهی جبهه نبرد با دشمن بعثی کند، وقتی که نزدیکای غروب خورشید بود، آقا مهدی پیش ما برای چککردن تجهیزات مخابراتی آمد، شهید باکری وقتی نشستهبودیم یک لیوان آب از ما خواست که ما همه چی رو آورده بودیم به غیر آب، یکی از دوستان زود از رودخانه لیوان را پر کرد و آورد، آقا مهدی برگشت و با چهره خندان گفت، من اگر از این آب میخوردم خودم از آنجا پر میکردم، دیگه ما از خجالت ذوب در خاک شدیم.
وی ادامه داد: شب عملیات هوای منطقه خیلی سرد بود، من هم از سرما لرز شدیدی گرفتم، آقا مهدی کت(اِوِرکت) خودش رو درآورد و به من داد، بعد زود ساعت و انگشترش را به من داد و گفت که این ها را تا صبح نگهدار.
وی با بیان اینکه شهید باکری حین عملیات دائم به گفتن ذکر تاکید داشتند، افزود: آقا مهدی پشت بیسیم به رزمندگان توصیه میکردند که حین نبرد همیشه ذکر (یاحسین، یا ابوالفضل) را بگویند تا اهل بیت پشتیبان آنها باشند.
فیلم «موقعیت مهدی» ساخته هادی حجازیفر زندگینامه، رشادت، شجاعت و غیرت شهیدان باکری را به خوبی به تصویر کشیده است.
انتهای پیام